داشتم می رفتم که با همه چیز
خداحافظی کنم.
داشتم می رفتم تا از این دنیا باتمام نیرنگ ها بدیها و پستی هایش
فرار کنم.
گمان نمی کردم چشمی در جستجوی من باشد.
در راهی بودم که از انتهایش خبر
نداشتم و هر چه بیشترپیش می رفتم بیشتررنج می بردم.
از همه چیز دل بریده بودم.
در
انتظار مردن لحظه ها را سپری می کردم.
دیگر حتی افتادن برگ درختان هم مرا ناراحت
نمی کردم.
دلم از سنگ شده
اینم توسط مریم که خودش اعتماد بنفس..... و خودش مطلب نمی زاره تو بلاگ