سلام
نمی دونم چه جوری شروع کنم !!!
با جمله ی (تموم شد)شروع کنم
یا با کامه ی دوشت داشتنی خدانگهدار..!!
دیگه در هر صورت ببخشید اگه
جملات هماهنگی ای ندارد خیلی خودمونی میخوام بگم....
تموم شد...
همه ی آن روزهایی که با هم
داشتیم تموم شد....
آن روز های شاد و غم وخنده و
گریه و....
آن روزهای سرد و گرم و برفی و
بارانی وگرمای شدید تابستان که گاهی از شدّت گرما تمام بدنمان خیس عرق می شد
......تموم شد...
تموم آن شبها که تا صبح زیر آن
پنجره ای که پرده ای سرخ داشت خوابیدن به
عشق اینکه فردا صبح میرسد و باز تورا
میبینم و ......
یا دش بخیر انگار همین چند
ثانیه پیش بود که بهم میگفتی تا پایان عمر با تو هستم و می مانم و...
اما چه عمر کوتاهی داشتی....
تو رفتی.....
همه ی خاطره ها رفت.......
وهمه ی آن روز هایی که داشتیم
رو به خاطره تبدیل کردی.....
کاش میشد که خدا دوباره در روح
تو بدمد و جان تازه ای بگیری و با برگردی
وبا هم آن روزهای خوش را ادامه دهیم وتا بی نهایت زیره آن ماه اتاقت شبها را به
صبح برسانیم و....
اما حیف...
حیف که دیگر نه تو جان داری نه
خدا جانی به تو میدهد تا بلند بشی و مثل گذشته ها مرا صدا بزنی و...
حیف........
حیف که بدن تو سرد و بی روح
شده است.....
خداحافظ آن روزهای خوش
و..خداحافظ..
خداحافظ به آن روزهایی که از
صبح تا شب با هم و در کنار هم بودیم...
خداحافظ به آن روزهایی که در
اوج نامیدی و تنهایی برای هم امیدی نو
بودیم وهم را به زندگی کردن تشویق میکردیم.....
خداحافظ.....
خداحافظ........
الان من مانده ام تنهای تنها
بین این مردم سنگی........
توی دلم هزاران هزار دوستت دارم و عاشقتم و ......مانده
است،آخه اینا رو به کی بگم من!؟!؟
تو رفتی با دیگران،اما من
ماندهام تنهای تنها....
باز هم میگم هزار بار میگم
اصلا این شده شعار من که به همه میگم:
بزرگترین افسوس آدمی آنست که
ببیند میخواهد اما نمیتواند و به یاد آورد زمانی را که میتوانست اما نخواست......