سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
زندگی زیباست ای زیبا پسندان
fogholade ehsasi*ba marefat*bad shaans*bi siyasat*fogholade sade*zud asabani misham*ashegh*kheily sade*rok harf mizanam*zood ranj*bepash biuofte sheytoon*ba estedad(tarif nabashe)asheghe ax o film ocinema o......
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 3
کل بازدید : 173568
کل یادداشتها ها : 89
خبر مایه

موسیقی


طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
اونی که میخواستم...
اونی که می خواستم دلمو شکست و/*

*/به پای یک عشق جدید نشست و/*

*/چشم روی آرزوم همیشه بست و/*

*/پشت مه پنجرمون رها شد/*

*/اونی که می خواستم متل اشک چکید و/*

*/تو طول راه باز یه کسی رو دید و/*

*/به آرزوش انگار دیگه رسیدو/*

*/به خاطر هیچی ازم جدا شد.../*

*/اونی که می خواستم دل ازم بریدو/*

*/بین گل ها یک گل تازه چید و/*

*/به اونی که دلش می خواست رسید و/*

*/با غم و غصه منو آشنا کرد.../*

*/_اونی که میخواستم منو برد بهشت و_/*

*/_اسم منو رو سردرش نوشت و_/*

*/_بهونه کرد بازی ه سرنوشت و_/*

*/تو شهر رویاها منو رها کرد.../*

*/اونی که میخواستم منو برد از یاد و/*

*/رفت پیش اون کس که دلش می خواد و/*

*/زد زیره عشقش که یادش نیادو/*

*/متل همه آدما بی وفا شد.../*

*/اونی که می خواستم منو تنها گذاشت رفت.../*

*/اونی که می خواستم چرا تنهام گذاشت رفت...؟/* Image and video hosting by TinyPic
  
سکوت...
من در این سکوت مانده ام تنهای تنها...
من در این سکوت ، سکوتی مرگبار تر از مرگ...
من در این سکوت چه می خواهم...چه می دانم...
این سکوت و تمامی سکوت هایی که من درآن قرار می گیرم مرا یاده دوران خوشی ام می اندازد.
خوشی ای که به ظاهر کم بود اما یک عمر برای من بوده است،مانند یک زندگی...یک عشق...یک...و پایانی همچون سکوت ....
این سکوت ، همانند سکوت شب اول مرگ در گورستان، تاریک وبی صدا می ماند.
مثل اینکه داخله یکی از این خانه ها زنده زنده مارا بگذارند. و هیچ صدایی نباشد، هیچ کسی را نبینی، حتى عزیزترین کسانت را...
فقط فقط تاریکی وتاریکی و سکوت...
*************************** Image and video hosting by TinyPic
چند مدت که می گذرد احساس درد عضلانی شدیدی در تمام اعضای بدنم میکنم، تمام سعی خودم را میکنم تا جابجا بشوم، اما نمی توانم...
انگاری مرا با چیزی بسته اند؟!؟
چیزی شبیه به یک پارچه یا ملحفه یا....بعد از کمی فکر که کردم متوجه شدم کفنی است که دور بدن مییت می پیچند!!!
کفن...بله کفن بود و من مرده بودم مرده...
حالا میفهمم که من اینجا چیکار میکنم ....
من به خاطر این مرده بودم چون خیلی وقت بود که بیماری کبد داشتم و این اواخر داشت کم کم از کار می افتاد و منم زیاد بهش اهمیت نمی دادم و همی وقتم را مشغول به کار و ... گذاشته بودم.
نفسم بالا نمی آمد، کم کم دارم احساس تنگی نفس میکردم...
به هر صورتی که شده بود آن پارچه ى کفنی را پاره کرده و سرم را از داخل ان بیرون آورده و بعد از اینکه مقداری پنبه و ...از دهانم بیرون آوردم نفسی راحت تر کشیدم...
تمام بدنم عریان بود این را از پایین امدن دمای بدنم می توانم حدس بزنم...
اما خوشبختانه با پنبه ها که درو بدنم قرار داشت خودم را کمی پوشانبدم،اما بازم سردم بود...
خواستم زانوام را خم کنم تا دردی که در پاهایم از گرفتگی عضلات در بدنم به وجود امده بود را تسکین دهم که یک مرتبه درد شدید تری در زانوام احساس کردم امدم بلند شوم تا درد کمرم را التیام ببخشم این دفعه دردی در سرم همراه با خیس شدن صورتم احساس کردم...
بله بالای بدن من سنگ لهد وجود داشت و کمی بالا تر خروارها خروار خاک سرد...
حسابی ترسیده بودم...
نمی دانستم چه کاری باید بکنم...
گریه می کردم...
با صدایی فریاد می کشیدم...
اول خدمتکارم را صدا کردم بعد منشی و کارگر همسرم فرزندانم...
فایده ای نداشت که نداشت،البته هرچقدر هم که فریاد می کشیدم کسی صدای مرا نمی شنید...
من مانده ام تنهای تنها در زیر این خاک ها وسط گورستان شهر گورستانی که پایان راه همه ى انسانهاست در این دنیا...این دنیاى پوشالى...
خلاصه نمی دانستم چه کار کنم...
به کی بگم...
آخه اصلا کسی صدای مرا نمی شنید که بخواهم بگم...
تکه ای از پارچه ى کفنی که به دوره تنم پیچیده شده بود را جدا کرده و دوره سرم بسته تا از خونریزی جلوگیری کنم...
مدتی گذشت نمی دانم صبح بود یا شب یا... .
داشتم با خودم فکر میکردم و به دنباله راه و چاره اى میگشتم که به یکباره متوجه شدم ماه ماه محرم است!!!
اینو از آنجایی متوجه شدم که چند روز پیش توى کوچه ى کناره خانه ام پسرکی کوچک با لباس مشکی و یک سینی اى با پارچه اى مشکی که روی ان نوشته شده بود: ( اسلام علیک یا ابا عبدالله حسین) به طرف من امد و گفت اگر میتوانید کمکی به هیئت ما بکنید و باعث خیر بشوید و ثواب کنید...

اما من با لحن بدی جواب آن پسرک را دادم و گفتم که من از این پولها به کسی نمیدم پولم را از سر راه پیدا نکرده ام که بخواهم به شما کمک کنم و اصلا صواب هم نمی خواهم...!!!!!
پسرک تا جواب من را شنید با اشکی در چشم زیر لب یه چیزی آروم گفت که من متوجه نشدم پسرک رفت و از من دور شد.
شاید به خاطر دل آن پسرک بود ...
دلی که شکسته بودمش...
منی که به راحتی میتونستم یه ثواب کوچک با دادن صد تومان فقط صد تومان ببرم و دل آن پسرک را خوش کنم،اما این کار را نکردم و بهتره بگم اصلا تو زندگیم هیچ کاری واسه ى هیچ کسی نکردم!!!
منی که از نظر مادی هیچ مشکلی تو زندگیم نداشتم و هر چیزی را که اراده میکردم به راحتی بدست می اوردم...و از همه مهمتر از یاد خدا و اولیایش غافل شده بودم...
به یکباره با خودم به اخرین نمازی که خوانده بودم فکر کردم که چند سال پیش بود مجرد بودم یا متاهل ...؟
هرچی فکر کردم نتوانستم به یاد بیارم و تنها چیزی که یادم می آمد صدای پدر بود که می گفت:
امروز صبح نمارت غذا و این اولین بارت نیست پسرم مواظب باش نمازهایت غذا نشود...
الان حدوده 30 سالی است که پدرم را از دست داده ام...
نمی دانستم چه کنم...
که به یاد حرف پدرم افتادم که میگفت همیشه توی تمام مشکلات به خدا توکل کن اگر این کار را بکنی دیگه هیچ غمی سراغت نمیاد و همیشه موفق میشوی...
اما من نمی دانستم که به خدا بگم...!!!
اصلا چی بگم...؟
من رو سیاهی بیش نبودم که سالها از یاد خدا غافل شده بودم...
اما می دانستم که خدا در هر شرایطی باشه بنده اش را تنها نمی گذارد و همیشه درهای رحمت خدا به روى بنده اش باز است....
صورتم خیس عرق شده بود و داشتم آرام آرام گریه میکردم...
در همان موقع توبه کردم و متوسل به خدا و اولیایش شدم و همه بیشتر به امام حسین و گفتم اگه از اینجا نجات پیدا کنم هر کاری بتوانم میکنم برای او کرده و از همه بیشتر دل ان پسرک را بدست می آوردم...
نمی دانم چقدر زمان گذشته بود که آرام آرام خوابم برد...
یه خواب عجیبی دیدم...
در خواب دیدم در کوچه ای که خانه مان قرار دارد هستم و آن پسرک را دیدم که داخل هییتی که در کوچه قرار داشت میرود و من با عجله به طرف ان خانه دویدم تا خواستم وارد شوم یک انسان نورانی که برق چشمانش تمام وجود مرا محو تماشای او کرده بود به من گفت سلام خوش آمدید بفرمایید داخل...
من که هول شده بودم گفتم سلام میتوانم وارد بشوم، اجازه میدهید؟
که او گفت بله بفرمایید اقا یوسف من سالهاست که منتظر شما هستم تا تشریف بیاورید به خانهء من،درب خانه ما همیشه به روى شما و همه ى بنده های خدا باز است بفرمایید داخل...
وقتی وارده خانه شدم انسان هایی را دیدم که به دوره چندین و چند نور جمع شده بودند و به عزاداری مشغول بودند و گریه می کردند و...
در همان موقع احساس کردم که کسی مرا صدا میزند به دنباله صدا رفتم و دیدم همان مردی که جلوی درب خانه خوش آمد به من گفت است
او با صدایی دلنشین به من گفت: آقا یوسف خدا مرادت را بهت داد می تونی بری اما بازم ازین طرف ها بیا...
گفتم:کدام مراد؟ منظورتان چیست؟
که یکباره از من فاصله گرفت و رفت و دور شد...
من از خواب پریدم و مات ومبهوت مانده بودم و با خودم می گفتم که این چه خوابی بود که من دیدم
نمی دونم چند ساعت گذشته بود..؟
اما اینو میدونستم که خیلی زمان گذشته بود از وقتی که من اینجا بودم، اینو از ضعفی که در بدن داشتم می توانستم به راحتی حدث بزنم...
کمی گذشت و احساس کردم صدایی می آید، یکم بیشتر که دقت کردم دیدم از بالای سرم از میانه سنگها نوری دارد شروع به تابیدن می کند...
بله من به مرادم رسیده بودم و دیدم که آمده اند و خاکهای سردی که روی من بود را برداشتند و مرا نجات دادند......
بعد فهمیدم که همسرم در خواب دیده که یک انسان نورانی که خود را حسین فرزند زهرا معرفی کرده است گفته بی آییم سراغ تو و تو زنده هستی...
اکنون من در هیئتی که در کوچه مان قرار داشت کنار آن پسرک کوچک که الآن خود مرد بزرگی شده است و یک پسر شش ماهه دارد نشسته ام و داریم کم کم برای ماه محرم الحرام آماده میشیم.
من هم طبق وعده ای که با خدای خود گذاشته بودم آن هیئت کوچک را که نامش"عشاق الحسین" بود را به حسینیه ای بزرگ با نام "حسینیه عشاق الحسین" با همًت تمام بچه ها تبدیل کرده بودیم و وقتم را بعد از کار به کمک به نیازمندان و کارای هیئت قرار داده بودم.

(ببخشید اگه یکم یا شایدم خیلی این داستان گنگ بود،امیدوارم ببخشید منو.
،فقط هدفم این بود که به همه یه جورایی بگم که همهء ما رفتنی هستیم!پس بیاییم واسهءهمه خیر بخواهیم و کمک کنیم.)
"یاحق.التماس دعا"
  
یکی مال من یکی مال تو !!!
هر که باشیم هر چه باشیم جایمان همینجاست
پس بیاییم درست زندگی کنیم و دلی رو بدست بیاریم نه اینکه کارمان فقط دل شکستن باشد....
بیاییم تو زندگیمون خیر بخواهیم واسه ی همدیگه نه اینکه.....
بیاییم درست راهنمایی کنیم دیگران رو نه اینکه نظرمون زو تحمیل کنیم...
بیاییم تا زنده ایم از اطرافیانمان حلالیت بگیریم اگه به اینجا رسیدیم دیگه خیلی دیر میشه....
تا توانی دلی بدست آور****دل شکستن هنر نیست!!! Image and video hosting by TinyPic
  
1. At least 5 people in this world love you so much they would die for you.

اقلا 5نفر تو این دنیا هستن که تو رو خیلی دوست دارن و حاضرن به خاطر تو از جونشون هم بگذرن

2. At least 15 people in this world love you in some way.

اقلا 15نفر تو این دنیا هستن که در هر صورت تو رو دوست داشته باشن

3. The only reason anyone would ever hate you is because they want to be just like you.

تنها چیزی که باعث میشه یکی از تو متنفر باشه اینه که میخواد مث تو باشه ولی نمیشه

4. A smile from you can bring happiness to anyone, even if they don"t like you.

ولی یه لبخند هم از طرف تو می تونه حتی اون هایی که دوستت هم ندارن شاد کنه

5. Every night, SOMEONE thinks about you before they go to sleep.

کسی هست که هر شب قبل از این که بخوابه به تو فکر میکنه

6. You mean the world to someone.

کسی هست که تو همه ی دنیا و زندگیش هستی..

7. If not for you, someone may not be living.

و اگه نباشی میمیره و به خاطر تو زنده ست

8.You are special and unique.

و توواسش یه استثنا و بی همتا هستی

9. Someone that you don"t even think about him loves you

ممکنه کسی که تو حتی فکرشو هم نمی کنی عاشقت باشه

10. When you make the biggest mistake ever, something good comes from it.

کسی که زمانی که تو بزرگترین اشتباه زندگیت رو مرتکب میشی... بهت دلداری میده

11. When you think the world has turned its back on you, take a look: you most likely turned your back on the world.

,زمانی که احساس میکنی تمام مشکلات دنیا روپشتت خراب شده یه فکری بکن شاید این تویی که به دنیا پشت کردی

12. When you think you have no chance of getting what you want, you probably won"t get it, but if you believe in yourself, probably, sooner or later, you will get it.

وقتی که فکر می کنی دیگه هیچ شانسی واسه داشتن چیزی که دنبالش بودی نداری ممکنه اون چیز رو نتونی به دست بیاری

......ولی اگه به خودت ایمان داشته باشی دیر یا زود به هدفت میرسی



13. Always remember the compliments you received. Forget about the rude remarks.

فقط حرفهای خوب دیگران رو به خاطر داشته باش و سر زنش هارو فراموش کن...

14. Always tell someone how you feel about them; you will feel much better when they know.

همیشه به دیگران بگو نسبت به اون ها چه احساسی داری ...وقتی اون ها بدونن تو هم احساس بهتری خواهی داشت

15. If you have a great friend, take the time to let him/her knows that he/she is great.

اگه دوست خوبی و با ارزشی داری..این فرصتو بهش بده تا بفهمه واسه تو ارزشمنده.

They say it takes a minute to meet an special person, an hour to appreciate them, a day to love them, but then an entire life to forget them.

مثلی هست که میگه:فقط یه دقیقه طول میکشه تا یه آدم استثنایی رو ملاقات کنی...یک ساعت طول میکشه تانسبت بهش توجه و حس احترام پیدا کنی...یک روز طول میکشه تا عاشقش بشی....ولی یه عمر طولانی لازمه تا بتونی فراموشش کنی....

Take the time .. to live and love.

پس وقت بذار واسه زندگی و عاشق شدن.. Image and video hosting by TinyPic
  
در زندگی روزمره ممکن است اتفاقاتی رخ دهد و یا شرایطی پیش آید که مجبور به گفتن دروغ مصـلحتی شـویم. زنان معمولا"سعی یکنند با توسل به دروغهای ظریف و بی ضرر برخی موقیعتها را به ود خود تغییر دهند.در این متن به 10 دروغ رایج زنان اشاره می کنم :

دروغ شماره 1

نگران نباش عزیزم، این برای همه پیش میاد

اکثر مردان در مرحله ای از زندگیشان موقتا" دچار ناتوانی جـنـسی می شـوند و اکثر زنان نیز از این موضوع مطـلع هـسـتند. با این حال این مـساله بـدان مـعنا نیست که همسر شما شاکی و دلـخور نمی شود. این دروغ یـکـی از چـنـدیـن دروغ جنـسـی میباشد که زنان بـرای جریـحه دار نشدن احساسات همـسرشان بـه آنـها مـی گویند، دروغهایی که خوشبختانه مضر نیستند. در نـهایت حتـی اگر شـما برای همسرتان یک شریک جنسـی ایـده آل نـباشـید، هـمسرتـان از بین همه مردان شما را انتخاب کرده بدون اینکه خـوب یا بد بودن آمیزش برایش فرقی داشته باشد.


دروغ شماره 2


پول برای من هیچ اهمیتی ندارد

پول اهمیت ندارد، ولی مقدارش چرا! هر چند ممـکـن اسـت درسـت نبـاشـد که بگوییم همه زنها موجودی حساب بانکی همسرشان برایشان مهم است ولی اکثر آنها دوست دارند که از لحاظ اقتصادی در یک حد متـعادل و رفاه نسبی قرار داشته و دارای استقلال مالی باشند.


دروغ شماره 3

برایم مهم نیست که به زنهای دیگر نگاه کنی

اگرچه ممکن است همسرتان برای ایـنـکه وانـمود کند که زن خونسـرد و روشـن فکری است این دروغ را بشـمـا بـگوید اما او دوست ندارد که شما حتی به یک ماکت زن مو قرمز پشت ویترین مغازه نگاه کنیـد. او مـی خـواهـد که نگاه شـما فقط به او باشد و نه دیگری. بنابر این اگر او به شما گفت که مهم نیست و اذیت نمیشود هیچگاه چشمان خود را بیش از اندازه به اطراف منحرف نکنید چون در غیـر اینـصورت باید منتـظر ضـربات محکم به سر و صورتتان باشید!


دروغ شماره 4

حق با تو است

خیلی وقتها بحث و جدال شما با همسرتان با این جمله او تمام می شود: "باشه حق با تو ست، تو خیلی بهتر از من می فهمی". همسر شما فقط برای بریدن صدای شما این جمله را می گوید در حالیکه هنوز اعتقاد دارد که حق با اوست و کسی که اشتباه می کند شما هستید و پیش خودش میگوید: " بالاخره می فهمه که اشتباه می کنه" و سپس به دنبال دلیلی برای توجیه حرفش خواهد گشت.


دروغ شماره 5

از اینکه می گویی چاق هستم اصلا دلخور نمی شوم

فرقی نمی کند که شما چه می گویـید، در هر صورت او عـصبـانی مـی شود. اگر بگویید که خیلی زیبا است متهم میشوید به دروغگویی چرا که او فکر می کند گفته شما صرفا برای آرام کردن او و نرنجیدن بـخاطر چربــیهای اضـافه اش اســت. از طـرف دیگر اگر اضافه وزنش را گوشزد کنید قطعا" یک دعوای حسابی در اتاق نشیمن شما رخ خواهد داد.


دروغ شماره 6


من عاشق ورزش هستم

این هم از آن دروغـهای روزهـای اول زندگی است. او برای ایـنکـه نـشان دهـد با زنهای دیگر متفاوت است و اینکه دارای علایق مشترک با شما میباشد پا به پای شما جلوی تلویزیون می نشیند و تا دیر وقت فوتبال تماشـا می کنـد ولی بعد از گذشـت چـند ماه شکایتها شروع شده و متاسفانه دیگر نـخـواهید تـوانسـت با خـیال راحـت بـه تماشای فوتبال بنشینید.


دروغ شماره 7

من عاشق خانواده تو هستم

اگر مرد خوش اقبـالی باشیـد همـسرتان ممـکن اسـت دروغ نـگـوید که دوست دارد با خانواده شما رفت و آمد کند. اگرچه شاید او از آنها شما متنفر باشد ولی برای اینکه احساسات شما جریحه دار نشود راستش را نخواهد گفت. برای اینـکه عـلاقه واقـعی هسمرتان را نسبت به خانواده خود بفهمید کافی است به او بگویید که مادرتان بـرای فردا شما را به نهار دعوت کرده و به عکس العمل هـمـسرتان توجـه کنیـد: اگر تمامـی عضلات صورتـش سـفت شـد و با یـک لبـخـند زوری زیـر لب و آرام گفت "خیلی خوبه" آنوقت نتیجه بگیرید که او کشته مرده خانواده تان نیست.


دروغ شماره 8

جم و جور کردن خونه را دوست دارم

این هم از آن دروغ هایی است که همسر شما ممکن است در اوایل ارتـباط شـما بیان کند. اینکه "دوست دارم ظرفهای نشسته را بشویم"، "لبـاسـهای کثیف تو را شسته و اتو کنم"، دیری نخواهد انجامید که این دروغ او نیر برملا خـواهـد شد و از شـما خــواهد خواست که نوبتی ظرفها را بشویید و زحمت جوربهایتان را خودتان بکشید.


دروغ شماره 9

من عاشق رفت و آمد و معاشرت با دوستان تو هستم

گذشه از اینکه دوستان شما تا چه اندازه جالب می باشند، هـمـسرتـان علاقه ای به حضور مداوم آنها در کنار شما ندارد. اگرچه ممکن است در روزهای اول بروز ندهد ولی بالاخره صبرش تمام شده و شما را از این کار منع خواهد کرد.


دروغ شماره 10

من تو رو همین جوری که هستی دوستت دارم

آیا واقعا" تصور می کنیـد که او دوست ندارد هیچ تغـیـیـری در شمـا بـوجـود بـیاید؟ هیچ تغییری؟ ممکن است همسرتان خواستار تغییرات زیادی در شـما باشـد مگـر ایـنکه در ماه عسل بسر ببرید چون در این زمان شما یک مرد کامل برای همسرتان هستید. دیر یا زود او متوجه اشتباه خود خواهد شد.

حال که با دروغهای احتمالی همسرتان آشنا شدید می توانید خودتان را آماده کنید. خبر خوب اینکه آنچه که تا بحال دروغ نامیده شد فقط پیچاندن های ظریفی میباشند که نه تنها مضر نیستند، بـلکه برای تجدید روحیه و تحکیم زندگی شما مفید خواهند بود.

(سلام این مطالب رو یادم نمیاد از کدوم سایت save کرده بودم) Image and video hosting by TinyPic
  
هیچ وقت اولین شانس رُ از دست نده . .

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر ِ زیباروی کشاورزی بود. به نزد کشاورز رفت تا از او اجازه بگیره. کشاورز براندازش کرد و گفت: پسر جان، برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر رُ یک به یک آزاد میکنم، اگر تونستی دُم هر کدوم از این سه گاو رُ بگیری، میتونی با دخترم ازدواج کنی.

مرد جوان در مرتع، به انتظار اولین گاو ایستاد. در طویله باز شد و بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که تو عمرش دیده بود به بیرون دوید. فکر کرد یکی از گاوهای بعدی، گزینه ی بهتری خواهد بود، پس به کناری دوید و گذاشت گاو از مرتع بگذره و از در پشتی خارج بشه. دوباره در طویله باز شد. باورنکردنی بود! در تمام عمرش چیزی به این بزرگی و درندگی ندیده بود. با سُم به زمین میکوبید، خرخر میکرد و وقتی او رُ دید، آب دهانش جاری شد. گاو بعدی هر چیزی هم که باشه، باید از این بهتر باشه. به سمتِ حصارها دوید و گذاشت گاو از مرتع عبور کنه و از در پشتی خارج بشه.

برای بار سوم در طویله بار شد. لبخند بر لبان مرد جوان ظاهر شد. این ضعیف ترین، کوچک ترین و لاغرترین گاوی بود که تو عمرش دیده بود. این گاو، برای مرد جوان بود! در حالی که گاو نزدیک میشد، در جای مناسب قرار گرفت و درست به موقع بر روی گاو پرید. دستش رُ دراز کرد... اما گاو دم نداشت!..



زندگی پر از فرصت های دست یافتنیه. بهره گیری از بعضی هاش ساده ست، بعضی هاش مشکل. اما زمانی که بهشون اجازه میدیم رد بشن و بگذرن (معمولاً در امید فرصت های بهتر در آینده)، این موقعیت ها شاید دیگه موجود نباشن. برای همین، همیشه اولین شانس رُ بچسب!
Image and video hosting by TinyPic
  
*آدمک آخر دنیاست ، بخند آدمک مرگ همینجاست ، بخند آن خدایی که بزرگش
خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دست خطی که تو را عاشق کرد شو‌خی ِ
کاغذی ِ ماست ، بخند فکر کن درد تو ارزشمند است فکر کن گریه چه زیباست ،
بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار که فرداست ، بخند راستی آنچه
به یادت دادیم پر زدن نیست که درجاست ، بخند آدمک نغمه ی آغاز نخوان به خدا
آخر دنیاست ، بخند *
Image and video hosting by TinyPic
  
* هیچ کس با من در این دنیا نبود هیچ کس مانند من تنها نبود هیچ کس دردی ز
دردم بر نداشت بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت هیچ کس فکر مرا باور نکرد خطی
از شعری مرا از بر نکرد هیچ کس معنای آزادی نگفت در وجودم رد پایش را نجست
هیچ کس آن یار دلخواهم نشد هیچ کس دمساز و همراهم نشد هیچ کس جز من چنین
مجنون نبود در کلاس عاشقی دلخون نبود *
Image and video hosting by TinyPic
  
خوشبختى....
خوشبختى این نیست که بگی اسمت چیه….
خوشبختى این نیست که بگی چند سال دارى... بگى پدرت مادرت چه شخصیتى دارن…
خواهر و برادرت کیه...
خوشبختی این نیست که بگی صمیمی ترین دوستت کیه…
بگى اهل کدوم کشوری ، شهرى، روستایى...
این نیست که در کدام محله سکونت داشته باشی…
خانه تان چند متراست… بزرگ است یا کوچک..آپارتمان است یا ویلایى...
این نیست که در خانه اتاق مجزا داشتخ باشی...
این نیست که روى تخت بخوابى یا روى زمین یا...
خوشبختى این نیست که چه نوع ماشینى جلوى درب خانه تان پارک باشد...
این نیست که چه نوع لباسی بر تن داشته باشى...
مارک آن چیه...
از کجا تهیه کردى...
قیمتش چند بوده، گران است یا ارزان...
رنگش چیه سبز، قرمز،آبى...
این نیست که بگویید در کدام مدرسه یا دانشگاه تحصیل کرده اید.. با کدام استاد مرد یا زن زیاد فرقى نمى کند...
خوشبختى این نیست که همکلاسى ات چه کسى باشد...دختر یا پسر...پیر یا جوان...سیاه یا سفید...
خوشبختى این نیست که بگید در کدامین کافه یا رستوران رفته اید و و...
خوشبختى این نیست که در کدامین کافی شاپ، پشت کدامین میز با کدامین ظرف، از داخل منو چه چیزی سفارش داده باشید...
این خوشبختى نیست که لباسى که بر تن دارید رسمى باشد یا معمولى، ساده یا طرح داره سنتى یا...
این نیست که بگویید چه نوع کفشى به پا دارید...مارکش چیه...
خوشبختى این نیست که بگویید چه نوع کیفی در دست دارید...چه رنگی است...
خوشبختی این نیست که به دیدن کنسرت یا تاتر بروید...
خوشبختی این نیست که...

به نظر شما واقعا خوشبختی در چیست؟؟؟ Image and video hosting by TinyPic
  
بزرگترین الماس این جهان خورشید است
و این الماس بر گردن همه می درخشد.
اما اگه روزی دل به آفتاب چهرهء مردی بستی،با او یکدل باش.


چارلی چاپلین
  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ